لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.
او از غرق شدن میترسید
برای همین هیچوقت شنا نمیکرد ..
سوار قایق نمیشد !
حمام نمیکرد
و به آبگیری پا نمیگذاشت ..
شب و روز در خانه مینشست
در را به روی خود قفل میکرد ،
به پنجرهها میخ میکوبید ،
و از ترس اینکه موجی سر برسد
مثل بید میلرزید و اشک میریخت ...
عاقبت آن قدر گریه کرد
که اتاق پر شد از اشک
و او را درخود غرق کرد
" شل سیلور استاین "
تاریخ : یادداشت ثابت - شنبه 94/9/1 | 4:51 عصر | نویسنده : جواد محمد موسایی | نظرات ()
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید