دلا از بهر چه درمان نداری ....
..... در این دنیا مگر جانان نداری .....
اسارت برده ای خود را به قلبش ....
..... مگر در چشم او زندان نداری ....
همه دنیا و دینت گشته آباد ....
..... تو دریایی مگر طوفان نداری ....
بسان یوسفی در شهر مصری ....
..... تو یعقوبی در این کنعان نداری ....
دلا درگیر خالی روی لب شد ...
..... فراموشی از این مژگان نداری ....
تپش های دلم مادام مست است ....
.... که پایان غم و هجران نداری ....
به سر اندیشه هایی آید اکنون ...
.... تو معشوقی در این کاشان نداری ....
دلا پندت دهم گر گوش داری ...
.... حکیمی چون من لقمان نداری .....
طلب کردی زاو جان تو باشد ....
..... بغیر از او دگر یزدان نداری ....
برایت می کند نازی جگر سوز ....
.... تو دلداری چنین سلطان نداری ....
شب و روزت به درگاهش بزن در ....
..... تو جایی بهتر از رضوان نداری ....
در رحمت به رویت گر کند باز ...
.... زلذت ها دگر پایان نداری .....
جوادت سر به درگاهت نهاده .....
..... چنین عبدی در این میدان نداری ...
جواد محمد موسایی 95/03/15