بی قرارم کرده ای ....
بی قرارم کرده ای جان مرا لبریز کن ....
.... چون تو کی پیدا کنم پس به من تجویز کن ....
بوسه ای بر من عطا کن تا که شیدایت شوم ...
..... منتی بر من بنه تا که رسوایت شوم ....
ای که دلگرمم به یاد و خاطرت ...
..... خاطرت از من مگیری ای به جان مادرت ...
چشم در چشمم بشو من را تماشایم بکن ....
..... زار قلبم را شنو وانگه تو فریادم بکن ...
درد من را جز تو درمانی چه هست ؟
..... کاش درمانم شوی دردم بس است ....
بی تو دل در سینه ام هی بی قراری می کند ...
....... کاش دانستی که حالم وقت شماری می کند ...
سینه ام پر رنج و غولایی فغان آور شده ...
..... رنج و مهنت را ز دورییت عذاب آور شده ...
بلبلی خوش خوان به باغی بودم و آزاد و مست ....
.... من اسیرت گشته ام در این قفس جای من است ؟
کی به من قصد وفا داری کنی ....
..... کی تو بر من لطف و مهربانی کنی ....
فصل هجران کی به پایان می رسد ...
..... وصل دلدار کی نمایان می شود ....
من به تو وابسته گشتم سوز هجران را بس است ...
.... اینچنین آواره گشتم سوز هجران را بس است ...
یک نظر بر من بکن شاید گرفتارم شوی ...
.... عاشقم گردی و بیمارم شوی ...
من دوایت گردم و وصلم شود خواب و خوراک ....
..... هجر من آتش بیندازد به جانت ترسناک ...
آنچه امروز است حالم ، میشود حال تو هم ....
..... عشق جگر سوز است می فهمی تو غم ....
طالبم می گشتی و از من طلب کردی وصال ....
..... بوسه بر من میزدی در لحظه های بی شمار ....
در جوادت بنگر ای مه روی زیبا مست و ناز ....
..... کم جفا کن بر دل این طالب راز و نیاز .....
جواد محمد موسایی 95/03/17
دلا از بهر چه درمان نداری ....
..... در این دنیا مگر جانان نداری .....
اسارت برده ای خود را به قلبش ....
..... مگر در چشم او زندان نداری ....
همه دنیا و دینت گشته آباد ....
..... تو دریایی مگر طوفان نداری ....
بسان یوسفی در شهر مصری ....
..... تو یعقوبی در این کنعان نداری ....
دلا درگیر خالی روی لب شد ...
..... فراموشی از این مژگان نداری ....
تپش های دلم مادام مست است ....
.... که پایان غم و هجران نداری ....
به سر اندیشه هایی آید اکنون ...
.... تو معشوقی در این کاشان نداری ....
دلا پندت دهم گر گوش داری ...
.... حکیمی چون من لقمان نداری .....
طلب کردی زاو جان تو باشد ....
..... بغیر از او دگر یزدان نداری ....
برایت می کند نازی جگر سوز ....
.... تو دلداری چنین سلطان نداری ....
شب و روزت به درگاهش بزن در ....
..... تو جایی بهتر از رضوان نداری ....
در رحمت به رویت گر کند باز ...
.... زلذت ها دگر پایان نداری .....
جوادت سر به درگاهت نهاده .....
..... چنین عبدی در این میدان نداری ...
جواد محمد موسایی 95/03/15
مولای من کجایی ؟
عمری در انتظارم ، مولای من کجایی ؟
.......... چشمی به راه دارم ، مولای من کجایی ؟
قابل نباشد اکنون ، چشمم تو را ببیند ...
......... بر تو سلام رسانم ، مولای من کجایی ؟
آقا بیا که گشته ، بحر و سما پر از ظلم ....
......... فریاد ها برارم ، مولای من کجایی ؟
کی می رسد وصالت ، پس این فرج چه شد کو ؟
........ من بی تو بی قرارم ، مولای من کجایی ؟
خالیست جایت اکنون ، روز نبرد آمد ....
........ شمشیر را درآرم ، مولای من کجایی ؟
اینجا شب است و خاموش ، غرق شب و سیاهیم ...
....... ای ماه شام تارم ، مولای من کجایی ؟
آقا بیا که پر گشت ، این کاسه های صبرم ....
....... دائم جگر فشارم ، مولای من کجایی ؟
آقا دلت شکسته ، از مردمان بی دین ؟
........ مرهم به زخم گذارم ، مولای من کجایی ؟
آقا بیا که دشمن ، دندان به هم فشارد ....
........ جان را به کف سپارم ، مولای من کجایی ؟
آقا جوادت اینک ، مجنون و عاشقت گشت ....
....... عمری در انتظارم ، مولای من کجایی ؟
جواد محمد موسایی 95/03/01
بمناسبت تولد امام زمان ( عج )
گفتمت خوبم ولی باور نکن ...
.... بی تو آرامم ولی باور نکن ....
زندگی همچون عسل در کام ماست ..
.... به چه خوشحالم ولی باور نکن ....
فکر تو دیگر مرا رنجش نداد ...
.... سرد و خاموشم ولی باور نکن ....
خو گرفتم با همه درد و ستم ....
.... خالی از لطف و نیازم ولی باور نکن ...
حسرت از دنیا و مردم کی خورم ...
.... کی ببینی بی قرارم ولی باور نکن ....
درد دل در من نباشد من جدایم از همه ....
..... من چنین دل بی خیالم ولی باور نکن ...
فکر مکن عشقت درونم شعله کرد ...
.... من یکی بی سوز و حالم ولی باور نکن ....
صورتم سرخ است و سرحال از خوشی ....
.... من جدا از سیلی دستم ولی باور نکن ....
من چنان فولاد محکم گشته ام در رنج ها ...
..... همچو سنگ خالی ز احساسم ولی باور نکن ...
یاد تو در خاطرم گم شد چنین بی خاطرم ...
...... نیستی در خاطرم یا خاطراتم ولی باور نکن ....
بعد تو دنیا به آخر کی رسد .....
...... سر خوش از دوران و دنیایم ولی باور نکن ...
این جوادت غرق در شادیست حال ....
.... گفتمت خوبم ولی باور نکن ....
جواد محمد موسایی 95/03/08
چو رسیده ای جوادا ، ارنی بگو به جانی ...
رخ تو عیان ببینم ، ز چه روست لن ترانی ...
جواد محمد موسایی 95/03/10
وقتی بیایی ...
مجنون و شیدایی شوم ، وقتی بیایی ...
مست و خراباتی شوم ، وقتی بیایی ...
گلگون شود این صورتم با بوسه عشق ..
آهوی صحرایی شوم ، وقتی بیایی ...
حیران شوم از خالقت ای مه رخ ناز ..
یکباره عرفانی شوم ، وقتی بیایی ...
چشم از تو هرگز برندارم گاه و بی گاه ...
بهر تو صیادی شوم ، وقتی بیایی ...
آتش به جانم میزنی با آن کلامت ...
این بنده قربانی شوم ، وقتی بیایی ...
دستی به زلف خود مبر من غرق گشتم ...
زلفی پریشانی شوم ، وقتی بیایی ...
هرگز نرنجانم تورا از دست خویشم ...
باید که روحانی شوم ، وقتی بیایی ...
آزاده ای بودم اسیر عشق گشتم ....
در بند و زندانی شوم ، وقتی بیایی ...
حالم دگرگون می شود با دیدنت ماه ...
خورشید نورانی شوم ، وقتی بیایی ...
وقتی تو را دارم دگر دنیا به کام است ..
شاهان ساسانی شوم ، وقتی بیایی ...
دیوانه گردد این جواد در چشم نازت ...
مجنون و شیدایی شوم ، وقتی بیایی ...
جواد محمد موسایی 13/12/94
قصه عشق و دل و رنج و ...
همسفر با من بگرد ای تو عزیز جان من ...
هم دل و همدرد من شو ای تو آب و نان من ...
عاشقم کردی ولی خود بی خبر بودی ز عشق ...
کاشتی در من نهال ، خود بی ثمر بودی ز عشق ...
دائما رد می شود از خاطرم دلدار من ...
کی تو گردی عاشقم ای بهترین غمخوار من ...
شعله در جانم فتاد از بس ز تو سان دیده ام ...
هی بسوزم هی بسازم چون تو را جان دیده ام ...
این همه گرمای عشقم دیده ای یارم چرا ...
این همه سردی و بی مهری تو دلدارم چرا ....
چیستی تو ، مگر دل سنگ گشتی یار من ..
من فنا گشتم تو دانی ای گل رخسار من ...
کاش می فهمیدی چه رنجی می کشم ...
کاش می فهمیدی چه دردی می کشم ..
کاش هرگز تو را چشمم ندید ...
یا که مهرت از دلم یک دم پرید ...
من جوان بودم تو پیرم کرده ای ...
من رها بودم تو گیرم کرده ای ...
تا به کی باید بسوزم اینچنین ...
با چنین دردی بمیرم اینچنین ...
کاش یکدم عاشق من می شدی ...
کاش یکدم شعله در تن می شدی ...
تا که یکدم پیر می گشتی ز دنیا یار من ...
یا که یکدم سیر می گشتی ز دنیا یار من ..
من چه گویم زین فراق و رنجها ...
من چه جویم جز وصال و گنجها ...
خسته گشته این جواد از بس که گفت ...
قصه عشق و دل و رنج و ، او بخفت ...
جواد محمد موسایی 17/12/94
دلم دلتنگ یاد توست ...
نمی دانم چرا وقتی ، دلم درگیر یاد توست ...
همان دم بی گمان دریا .. حزین و سخت و طوفانیست ...
صدای موج و امواجش .. به چشم دل تماشایست ..
نه امیدی .. نه ناجی ای ... هر آنچه هست تنهاییست ...
غضب ها می کند دریا .. دلش مملو کینه ها .. به هر جا پا گذارد کار او ویران و ویرانیست ..
کجایش این هنر باشد ... که اشک از چشم انسانها .. زویرانی او جاریست ..
دلم بی خانمان گشته .. اسیر و مبتلا گشته .. در این ویرانی شهرش ..
به هر کوچه که بگذشته .. فقط خون از دو چشمانش روان گشته ..
دلم دلتنگ یاد توست ...
جواد محمدموسایی 19/12/94
بنام خدایی که ...
بنام خدایی که جان میدهد ...
و جان را عطای گران میدهد ...
تن من هراسد ز رنج و عذاب ...
ز رحمش چنین بنده ای را امان میدهد ...
بنام خدایی که معشوق اوست ...
قرار دل عاشق و آرزوست ...
که روزی دهد هر چه را خلق کرد ...
دلت خانه اش کن نگنجد دو دوست ...
بنام خدایی که فرمانرواست ...
نشان داده بر بنده اش راه راست ...
کند بنده را صاحب اختیار ...
اطاعت زاین حاکمیت رواست ...
بنام خدایی که نسل آفرید ...
پدر ، مادر و ریشه ،اصل آفرید ....
بهار و زمستان و پاییز و صیف ...
زمین و زمان را ، فصل آفرید ...
بنام خدایی که ذاتش علیست ...
که الله و رحمنِ نامش علیست ...
ستایش کنند ذات او را همه ...
کریم و رحیم و صفاتش علیست ...
بنام خدایی که هستی بداد ....
حساب خلایق نهاده معاد ...
که هر ظالمی هست سزاوار نار ...
کند التماس امان این جواد ...
جواد محمد موسایی 19/12/94
بازی با دنیای دیگران
کسانی هستند که نمیداند حرفهایشان گاه دنیایی برای کسی میسازد و گاه دنیایی رابر سر کسی خراب می کند ، اینان انسانهای بسیار خطرناکی هستند که کارشان بازی با دنیای مردمان است . جواد محمد موسایی 28/11/94