ای عاشق دلخسته
ای عاشق دلخسته ، چندی تو تحمل کن ...
دلبر شده آماده ، چندی تو تحمل کن ...
دانم که فراق یار ، سوزد دل و جانت را ..
با سوز گدازنده ، چندی تو تحمل کن ...
حسرت مخور از بختت ، ثابت قدمی باش ...
با بخت سیه گشته ، چندی تو تحمل کن ..
دنیا شب تاری شد ، در چشم تو بی ماهت ...
تا مه شده تابنده ، چندی تو تحمل کن ...
کم ناله بزن در عشق ، کاین عشق پر از درد است ..
شو طالب این درده ، چندی تو تحمل کن ...
دانم که شدی رسوا ، عشقت شده رسوایی ...
تنها شدی یکباره ، چندی تو تحمل کن ...
این بنده خدا ها را ، در عشق چه درکی هست ...
غمگین نشو از بنده ، چندی تو تحمل کن ...
دائم تو زنی فالی ، کز شعر وصال آمد ...
با حافظ بیچاره ، چندی تو تحمل کن ...
دانم که رسی آخر ، نومید مشو در وصل ...
با یأس فریبنده ، چندی تو تحمل کن ...
شب رفت و سحر آید ، مغرور نشو از وصل ..
با یاد شب و گریه ، چندی تو تحمل کن ...
چون شعر جوادت را ، خواندی بکارش بند ...
با شاعر دیوانه ، چندی تو تحمل کن ...
جواد محمد موسایی 19/11/94
قدر بابایم
الهی قدر بابایم بدان ما که ندانستیم ...
دلش پر مهر و دستانش پراز تاول که دانستیم ...
تلاشش روز و شب افزون شد و صبرش شکوفاتر ..
برای آنچه که فرزند از او خواهد و افزون تر ...
نگاه نافذش باشد که پایان می دهد غم را ...
کلام هادیش باشد که شاهش می کند جم را ...
کجا پیدا کنی چون او ، به هر خانه که رو کردی ...
پدر تنها کسی باشد که با عشقش نمو کردی ..
چو چیزی شد نیاز ما پدر خوابش نمی آید ...
چو خاری رفته در دستان ، پدر رنجش بسی آبد ...
چو فرزندی پدر دارد چنان کوهست پشتیبان ...
که تکیه چون کند بر او ، به طوفان اوست کشتیبان ..
همی دائم شنیدیم از چنان دستگیری بابا ...
که وقت پیریش گردی برایش مثل آقاها ...
پدر باشد گران نعمت ، که داند قدر بابایش
که سایش بر سرش باشد و گوید شکر مولایش ...
فدا سازد پدر خود را تمام عمر و هستی را ...
که فرزندش به یک لحظه نبیند رنج و سختی را ...
خدایا کن جوادت را ، غلام درگه باباش ...
گران نعمت عطا کردی تو خاکم کن به زیر پاش ...
جواد محمد موسایی 27/11/94
جم : مخفف جواد محمد موسایی
دعایی کنی مرا
آیا شود که دعایی کنی مرا ..
آیا شود که نگاهی کنی مرا ..
شما که خاک را به نظر کیمیا کنید ...
آیا شود که گوشه ی چشمی به ما کنید ..
حالم خراب و دلم پر زغم نشسته است ...
تا کی به انتظار تو در هم نشسته است ..
من کوله بار غمم را کجا برم ...
با این دل شکسته تنم را کجا برم ..
جانم به قربان نگاهی که می کنی ...
جانم فدای دعایی که می کنی ..
دستی بکش به دو چشمان این جواد ...
غیبت بس است و نباشی روا مباد ..
جواد محمد موسایی 1/11/94
اگر دنیا دهکده 100 نفری بود...
61 روستایی آسیایی (از این تعداد، 20 نفر چینی و 17 نفر هندی)، 14 نفر آفریقایی، 11 نفر اروپایی، 9 نفر آمریکایی لاتین یا آمریکای جنوبی، 5 نفر آمریکایی شمالی خواهند بود و هیچ یک از روستاییان از استرالیا، اقیانوسیه یا قطب جنوب باشد.
حداقل 18 روستایی قادر به خواندن و نوشتن نیستند، اما 33 نفر تلفن همراه و 16 نفر در اینترنت آنلاین خواهند بود.
27 نفر از روستاییان زیر 15 سال و 7 نفر بالای 64 سال سن خواهند داشت.
تعداد زن و مرد مساوی خواهد بود.
18 ماشین در روستا وجود دارد.
63 نفر از روستاییان از سرویس بهداشتی نامناسب برخوردار خواهند بود.
33 نفر از روستاییان مسیحی، 20 نفر مسلمان، 13 نفر هندو، 6 نفر بودایی، 2 نفر ملحد، 12 نفر غیر مذهبی و 14 نفر باقی مانده از سایر ادیان خواهند بود.
30 روستایی بیکار یا کم کار خواهند بود در حالی که از 70 نفری که کار می کنند، 28 نفر در کشاورزی ( بخش اولیه )، 14 نفر در صنعت (بخش ثانویه) و 28 نفر باقی مانده در بخش خدمات (بخش سوم) کار می کنند. 53 روستایی با کمتر از دو دلار در روز زندگی می کنند.
یک روستایی به ایدز مبتلا می شود ، 26 روستایی سیگار می کشند و 14 روستایی چاق می شوند.
در پایان یک سال، یک روستایی می میرد و دو روستای جدید متولد می شوند، بنابراین جمعیت به 101 افزایش می یابد.
دلسوخته ای دیدم به کنجی داد میزد ...
ز غم های دلش فریاد میزد ...
آمان از او گرفته بود فقری ...
که دائم همره او بود رنجی ...
نداری دودمانش داده بر باد ..
نداری دلبرش را برده از یاد ..
دلش پر غم و چشمانی که تر شد ...
گلویش بغض سنگینی به بر شد ...
بگفتا من گمانم بت پرستم ...
که حال من چنین تنها و پستم ...
خدای من چرا چشمی ندارد ...
خدای من چرا سمعی ندارد ...
چرا حال مرا تنها نهاده ...
چرا همسایه ی غمها نهاده ...
خدا تا کی چنین ما را بخواهد ..
خدا تا کی مرا تنها گذارد ..
نمی خواهم خدای ناتوان را ..
نمی خواهم چنین نامهربان را ..
خدا دردی زمن درمان نکرده ..
خدا یک دم مرا خندان نکرده ...
خدا عشق مرا از من جدا ساخت ...
خدا بدبختیش بر من روا ساخت ...
چنین ربی کجایش مهربان است ...
چنین ربی همیشه ناتوان است ...
هر آنکس فوته ای بنهاده بر سر ...
مرا پندی کند الصبر الصبر ...
برو جم کن که عمر من تمام است ...
حبیبم دست دیگر شادکام است ...
خدا مال تو هست ای شیخ پولدار ...
به تو هی می دهد صد حور دلدار ..
برایت ازدواج را ساده ساخته ..
کنیزی ، صیغه ای آماده ساخته ..
تو میدانی فشار زندگی چیست ؟
تو میدانی همه عمر بردگی چیست ؟
تو میفهمی که عشقت با کسانیست ...
چرا چون پول و جای زندگانیست ...
کجا میفهمی از بیکاری ما ...
کجا میفهمی از بیماری ما ...
اگر من هم خدایم پول میداد ...
برایش من بکردم داد و بیداد ...
مرا تا کی چنین درد و فغان است ..
مرا تا کی خدا نا مهربان است ...
بگفتم من رفیقم کاین خدا هست ...
که مادر را به ماها این عطا هست ...
پدر بخشیدت و او مهربان هست ..
برای بنده اش او نگران است ..
درست است این جهان نامهربان است ..
که این ظلمی از آن دیگران است ...
خداوندی که روزی بخش مور است ...
چطور از روزی بنده به دور است ...
خداوندی که داده جان به ماها ...
چگونه می پسندد رنج جانا ...
هر آنچه رنج و بدبختی به بار است ..
برای ظلم و سرسختی به بار است ...
عطا های خدا چون بی شمار است ...
بدو کافر شوند چون اختیار است ...
هر آنکس کفر ورزید بی حصار است ...
زمین خوار و جهان خوار ، بی قرار است ...
به هر راهی و کاری میزند دست ...
که حق مردمان را می خورد پست ...
و این می شد که ما بیچارگانیم ...
بجز درگاه او راهی نداریم ...
خدارا دوست می دار ای رفیقم ...
خدا تنها پناه ماست عزیزم ...
بگفتا دوستم یا رب ببخشید ..
بگفتا معذرت و آنگه بخندید ...
خدای مهربان من تو هستی ..
مرا بر تند گویی ببخشی ..
جواد محمد موسایی 29/10/94
خورشید و ماه
باید که بارانی شوم وقتی تو ابری می شوی ...
وقتی که اشک در چشم تو ، پیدا و پنهانی شوی ...
من می شوم آن نغمه ات تا درد داری دلبرم ...
وقتی که بغضی در گلو انگار فریادی شوی ...
من غرق در اشک تو ام ، گویی که من اشک توام ...
باز است این آغوش من ، وقتی که شیدایی شوی ...
باید که گیرم من تورا با عشق در آغوش خود ...
تا لحظه ای آرامشی آنگه که طوفانی شوی ...
دائم جواد در فکر توست کی میرسد روز وصال
من تا ابد خورشیدم و تو ماه مهتابی شوی ...
جواد محمد موسایی 27/10/94
عشق بازی
تا که درد من تویی درمان بخواهم من چرا ...
تا که دل بردی زمن دلبان بخواهم من چرا ...
توتیای دیده ی مایی عزیز جان من ...
هی برای دیدنت چشمان بخواهم من چرا ...
چون قرار من تویی من بی قرارم دلبرم ...
تا برای لمس تو دستان بخواهم من چرا ...
چون تومعشوق منی،من عشق بازی می کنم..
لب که بوسیدم زتو خندان بخواهم من چرا ..
من به آغوشت گرفتار آمدم آغوش کن ...
تا که از بوییدنت سامان بخواهم من چرا ...
مست تو گشته جواد ، تا که دلدارش شدی ..
از برای مستی اش مستان بخواهم من چرا ..
جواد محمد موسایی 28/10/94